سفارش تبلیغ
صبا ویژن

به هر دلیلی تصمیم می‏گیری که دیگه بذاری‏ش کنار. سخته ولی تصمیم خودت رو گرفتی و نمی‏خوای زیرش بزنی. دلت می‏خواد ادامه بدی ولی عقلت می‏گه: دو دو تا می‏شه چهار تا! دلت می‏گه این همه دوست و رفیق رو می‏خوای چی کار کنی؟ این همه نوشته که برای هر کدومش کلی زحمت کشیدی؟ این همه آدمی که باهاشون انس گرفتی؟ عقلت می‏گه نمی‏ارزه. خودت رو گول نزن. مگه این دوستات چه‏قدر باعث رشد روحی تو شدن تا حالا؟

دلت دیگه چیزی نمی‏گه ولی می‏گیره!

می‏شینی پست سیستم. پست خداحافظی رو می‏نویسی. سعی می‏کنی آخرین پستت قشنگ باشه. خرده کاری‏های وبلاگت رو انجام می‏دی و اگه قراره به کامنتی جواب بدی جواب می‏دی، مثل مادری که به خاطر مشکلات غیر قابل حل، می‏خواد بچه‏ش رو بذاره سر راه و لباس تمیز می پوشونتش، سرش رو شونه می‏کنه.
بعد، آخرین لحظه می‏بوستش و در حالی که نگاهش به بچه‏ش دوخته شده اول یواش یواش و بعد ناگهان دوان دوان ازش دور می شه تا اون لحظه‏های سخت آخر، سریع تموم بشن.

موقعی که می‏خوای مطلب آخر رو ارسال کنی قسمت نظرات رو غیر فعال می‏کنی. عقلت می‏گه هیچ پلی رو باقی نذار، تعلقاتت رو بکن، نذار دوباره یک پیام عاطفی یا شاید خشن تو رو برگردونه. نذار دچار احساسات بشی.

اون لحظه آخری که می‏خوای برای همیشه وبلاگت رو ترک کنی، یه نیگاه به نوشته‏هات و قالب وبلاگت می‏ندازی و صفحه رو برای همیشه می‏بندی و دیگه طاقت نداری که توی نت بمونی؛ دیسکانکت می‏شی. یا شاید سیستم رو هم خاموش کنی. یا شاید از خونه هم بری بیرون، یا شاید مدت‏ها توی پارک قدم بزنی یا این که خودت رو به خوندن کتاب‏‏هایی سرگرم کنی در حالی که حتا یک کلمه از اون‏ها رو نمی فهمی. یا شاید یه موقعی، یه جایی که هیچ کس تو رو نمی‏بینه سرت رو بذاری روی زانوات و سیر گریه کنی.

روزها و ساعت ها می گذره و هر بار دلت می خواد که یه سری به وبلاگت بزنی آخه این نوشته‏هاییه که خودت خلق‏شون کردی. این وبلاگیه که خودت ساختی‏ش این مثل بچه ای می مونه که خودت زاییدی‏ش ... ولی می‏ترسی که کامنتی یا نوشته‏ای برات اومده باشه که اگه بخونی دوباره پات بلرزه و باز بری سروقت نوشتن و زیر قولت بزنی...

ولی بالاخره...

 


نوشته شده در  چهارشنبه 85/8/24ساعت  9:42 عصر  توسط کلرجی‏من 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
من...
لباس تنگ کلرجی‏من
راز داوینچی
کاریکاتوریست دانمارکی یا ایرانی؟!
من کلرجی‏من نیستم
چشم‏های خدا
سیب بی هسته، بی‏سوک
خوشحالی یا ناراحت؟
برف‏پاک‏کن
سکر
حمل بر صحت
اتحاد متحاد دیگه چه صیغه‏ایه؟!
دعوای حرفه‏ای
مردم، روان‏شناسان بالفطره
من یک آدم بی‏کارم
[همه عناوین(218)]